بارانباران، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

باران و بردیا

حرفای مامان

باران گلم ، عسل مامان ، دو سال از اومدنت به زندگی شیرین ما میگذره و روزگارمونو شیرینتر کرده. عروسکم ! خیلی شیرین زبون شدی و حسابی دل مامان و بابا رو می بری. از دست اون زبون خوشگلت ما همه ش غش می کنیم. دیروز من و بابا غرق صحبت بودیم و من اصلا متوجه نشدم که صدام کردی یه دفه ناراحت شدی و با اون لبای خوشگلت گفتی : اه ، دختر بدی شدی . و همونطور که لبات غنچه بود با اخم به من نگاه کردی. دل من و بابا ضعف کرد برات. خیلی عسلی مامان. انقدر شیرینی که همه ش دلم میخواد اون لپای نازتو بخورم. شما هم که اصلا از بوس محکم خوشت نمیاد میگی: اا ولششش کن ! اونوقت حق ندارم سففففففففت بغلت کنم ؟ تو این دو سال روزای تلخ و شیرین زیادی داشتیم که تو صبورانه و م...
26 بهمن 1390

فردای تولد

امروز هم همه ش تولد بازی کردم مامانم تزیینات تولد و جمع میکرد و من هم با کادو هام بازی کردم این کادوی عمو محمد این کادوی مهدی کادوی دایی صالح کادوی مامانی   دوستتون دارم و از اینکه اومدین و تولدمو پر رونق کردین ممنونتونم ...
15 بهمن 1390

روز تولد من

امروز روز تولد منه یه دختر دو ساله من شعر تولدت مبارکو یاد گرفتم و راه میرم و می خونم آخه مامان جونم قراره برام 5 شنبه تولد بگیره آخ جووووووووووووون
11 بهمن 1390

جشن تولد دو سالگی من

تولد دوسالگی من یه تولد کفشدوزکی بود مامان همه چیزو خودش درست کرده بود و خیلی قشنگ شده بود من همه ش رقصیدم و اصلا ننشستم خودم مجلس و گرم کردم دوست جونام هم اومده بودن علی مهشید بیتا مهدی خلاصه خیلی بهم خوش گذشت. بقیه عکسها در ادامه مطلب... این هم هنر نمایی مامانم واسه تولد کفشدوزکی من همه خوششون اومده بود و تعریف میکردن:     ...
11 بهمن 1390

سالگرد ازدواج مامان و بابا

جمعه 30 دی ششمین سالگرد ازدواج مامان و بابا بود. مامان تصمیم گرفت که بابا رو سورپرایز کنه کیک بپزه و یه میز شام شاعرانه بچینه اما خاله سحر و علی جونم اومدن و با هم رفتیم بیرون و خلاصه نقشه های مامان نقش برآب شد.   ...
2 بهمن 1390
1